جلال آل احمد در میان نیروهای چپ جایگاهی داشت؛ اما بعدها به این نکته رسید که جامعه ما مستقل نخواهد شد. مگر با اتکا به قابلیتهای خودش. جلال نمودی از روشنفکری واقعنگر است.
او به روشنفکران توصیه میکرد که شما باید منادی قابلیتهای جامعه باشید تا بتوانید با توده پیوند بخورید، والا روشنفکر کافهنشینی میشوید که مشکل خودتان را هم نمیتوانید حل کنید. بنابراین جلال معتقد بود که باید به خویشتن خویش برگردیم.
او میگفت که ای روشنفکر! تو اگر دغدغهات مردم است، باید به آنها برگردی. با این حرف جلال بسیاری از جریانات روشنفکری محک خورد. به نظر جلال، ملت ایران فرهنگی دارد که روشنفکر باید با اتکا به آن، استقلال را به آن (جامعه) عطا کند؛ زیرا نقطه مقابل دارای قدرت بالایی است. شریعتی هم توانست بین دیانت و روشنفکری پیوند برقرار کند.
این پیوند نتایج پرباری برای جامعه ما داشت. شریعتی، مرحوم جلال و نیز آیتالله طالقانی توانستند این پیوند را ایجاد کنند و برخی از معادلات استعماری را بر هم زنند و این نکته را به اثبات رسانند که نمیتوان استقلال ایران را با ایدههای مارکسیستی یا با اندیشههای فلان اندیشمند غربی بنیان گذاشت.
بایدچیزی یافت که با این توده پیوند بخورد. این پیشزمینه، قوت زیادی به گفتمان امام(ره) داد و به یکباره اقبال سریعی به طرف امام(ره) شد. این اقبال موقعی بیشتر شد که آن جریانات دیگر به نقطه پایان خود رسیدند. این بود که نهضت امام(ره) یکباره گسترش پیدا میکند.
البته این برخلاف چیزی است که چریکهای فدایی خلق میگویند. آنها معتقدند که ما نهضت را جلو آوردیم و امام (ره) یکهو آن (نهضت) را از دست ما گرفت. این تحلیل بسیار فقیر و دور از واقعیت است.
خیر! نهضت آغاز شده بود. 4 جریان مهم سیاسی حضور داشتند و ملت هم از آنها تجربهای کسب کرده بودند و مردم در مقام مقایسه و جمعبندی برآمدند و این شد که به نهضت امامخمینی(ره) پیوستند. این یک انتخاب آگاهانه بود.